رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

رادین همه‌ی زندگی ما

اولین تجربیات

پسرم سلام امروز می‌خوام درباره‌ی اولین تجربیاتت برات بنویسم. اولین باری که لبخند زدی فقط 28 روزت بود. ولی اولین باری که قهقهه زدی‌ 2 ماه و 25 روزت بود . اولین باری که غلت زدی و دمر شدی 3 ماه و 17 روزت بود. اولین باری که سینه‌خیز رفتی 4 ماه و 8 روزت بود، البته اولش عقب‌عقب می‌رفتی. وقتی که 5 ماهت بود برای اولین بار کلمات نامفهومی رو می‌گفتی که از بین اونا فقط "ماما" رو می‌شد فهمید. وقتی که فقط 5 ماه و 12 روزت بود چهار دست وپا می‌رفتی. اولین باری که سوار مترو شدی 5 ماه ونیمت بود. اولین باری که به مشهد مقدس رفتی 3، 4 روز قبل از 6 ماهگیت بود. البته همون روز هم برای اولین بار سوار...
3 خرداد 1390

روزی که فهمیدم تو رو دارم

 صبح روز ششم مرداد سال هشتاد‌‌ و‌ هشت بود که من  رفتم آزمایشگاه، و بر خلاف همیشه که قبل از بیرون رفتن از خونه به بابایی زنگ می‌زدم ، اون روز این کار رو نکردم و البته در طول مدتی که رفتم وبرگشتم هم همش خدا خدا می‌کردم که اونم بهم زنگ نزنه . آخه میخواستم سورپرایزش کنمٍ . بعد از اینکه نمونه خونم رو توی آزمایشگاه گرفتن یه برگه بهم دادن که بعدازظهر برم وجواب رو بگیرم. و البته تا وقتی هم که برگشتم از بابایی خبری نشد وداستان صبح به خیر گذشت. تا بعداز ظهر که می‌خواستم برم و جواب رو بگیرم دل توی دلم نبود و همش ثانیه ها رو می‌شمردم. بالاخره بعدازظهر شد و رفتم دنبال جواب. توی قسمت پذیرش  یه خان...
1 خرداد 1390

احساس مالکیت

چند وقتی هست که نسبت به اموال و وسایل و اسباب‌بازی‌هات حساس شدی و احساس مالکیت شدیدی به اونها داری مثلاً همین آخر هفته‌ی گذشته که عمه اینها اومده بودن خونمون تا نیایش جون می‌خواست به هر کدوم از اسباب‌بازی‌هات دست بزنه کلی سرش جیغ می‌کشیدی و از دستش می‌گرفتی، یا دیروز که خاله‌اینها اومده بودن اینجا همین کارها رو با مهبد جون انجام دادی. امروز هم که آرمان جون (پسر همسایه) اومده بود باز هم همین داستان رو پیاده کردی. ای شیطون آخه تو که قبلاً اینقدر خسیس نبودی فکر کنم این حس مالکیت رو تازه کشف کردی و کلی هم ازش لذت می‌بری فقط امیدوارم به خساست تبدیل نشه. پی نوشت : جدیداً چند تا کلمه ...
26 ارديبهشت 1390

پسر باهوش من

گل پسرم سلام! امروز داشتم فکر میکردم که این استدلال‌‌های هوشمندانه‌ی کودکانه‌ات چقدر جالبه!  مثلا وقتی غروب میشه و به ساعت برگشتن بابایی از سر کار نزدیک میشیم تاصدای آ سانسور رو می‌شنوی سریع خودتو پشت در می‌رسونی و هی به در می‌کوبی ومی‌گی:" بابا... بابا... بابا... "‌ یا اینکه وقتی می‌ریم توی اتاقت ومن کشوی مخصوص پوشک‌هاتو باز می‌کنم تند و تند می‌گی : " زیس... زیس... زیس..." (البته منظورت همون جیشه) یا  هر کسی که لباس بیرون می‌پوشه اگه من یا بابایی باشیم همه‌اش خودتو بهمون می‌چسبونی و می‌گی: " دد... دد... دد...". اما اگه کس دیگه‌ای غیر ...
21 ارديبهشت 1390

معنی اسم پسرم

سلام چون خیلی‌ها ازم معنی اسم رادین رو می‌پرسن اینجا می‌نویسم تا همگان استفاده کنند: رادین یعنی: آزاد‌مرد،جوانمرد، آزاده، بخشنده،رادمرد  ...
15 ارديبهشت 1390

پسری که دلش برای باباش یه ذره شده بود

قند و عسلم سلام دیشب (نصف شب) که بابایی از سفر برگشت تو خواب بودی، اما یکی دو ساعت بعدش که بیدار شدی ویهویی اونو کنار خودت دیدی، اولش یه خرده توی تاریکی چشماتو تنگ وگشاد کردی تا مطمئن بشی که درست داری می‌بینی. بعدش که مطمئن شدی بلافاصله شیرجه زدی تو بغلش و با اشتیاق گفتی: "اِ... بابا! " اون لحظه من و بابایی کلی ذوق کردیم، البته بابایی بیشتر خوشحال شد . چون اونم حسابی دلش برای تو تنگ شده بود و وقتی که دید تو هم دلتنگش شدی گفت که خستگی راه از تنش دراومد. بعدش هم پدر وپسر تو بغل همدیگه خوابیدین ! اینجوریاست دیگه آقا پسر ‍! پی نوشت : البته امشب یه کم حال نداری و کلی گریه و سرفه کردی ومن وبابایی رو کلی نگران. و...
14 ارديبهشت 1390

مرد خونه

پسر گلم! بابایی دیشب رفت ماموریت وحالا تو جانشین بابایی و مرد خونه شدی. قربونت برم مرد کوچولوی من! البته امروز صبح زودتر از معمول بیدار شدی وچون خوب نخوابیده بودی همش بهانه میگرفتی. کلک شاید م بهانه ی بابایی رو میگرفتی! بعدش منم که دیگه کلافه شده بودم تصمیم گرفتم ببرمت بیرون تا حال وهوات عوض بشه ودیگه نق نزنی .برای همین آماده شدیم ورفتیم خونه ی خاله مریم تا هم یه دوری زده باشیم هم عکس های شب تولدت رو که انداخته بود ازش بگیریم. البته یه مقدار از راهو خودت اومدی ومنم فقط دستت رو گرفته بودم .توی راه هر کسی که رد میشد با لبخند نگاهمون میکرد (از جمله دوتا آقای پلیس که داشتن با ماشین از توی کوچه رد میشدن) .یه خانومه هم که طاقت ن...
8 ارديبهشت 1390

دل نوشته های مامانی

سلام گاهی وقت ها حس می کنم هیچ کس و هیچ چیز توی این دنیا برام به اندازه ی این موجود کوچولوی معصوم ارزشمند، دوست داشتنی نیست. اونقدر این احساس دوست داشتن برام بزرگ و شیرین و باشکوهه که با هیچ لذتی قابل قیاس نیست. اونقدر بزرگ که هیچ حدی رو نمی تونم براش متصور بشم. اونقدر بزرگ که حس میکنم قلبم براش کوچیکه و از توی سینه ام میخواد با فشار بزنه بیرون. وقتی لبخند زیباشو با اون دوتا دندون موشی میبینم انگار تمام دنیا رو دو دستی گذاشتن توی دستم و احساس می کنم که دیگه هیچی از خدا نمی خوام! واسه ی همینه که دعا میکنم خدا هیچوقت این حس باشکوه رو از من نگیره. ودعا میکنم اونایی که تا حالا این حس رو ت...
1 ارديبهشت 1390

رادین یا مایکل شوماخر؟

بازم سلام این رادین گل پسر خیلی به ماشین بازی علاقه داره.(فکر کنم در آینده قهرمان رالی بشه ) چون اکثر اوقات فقط با ماشین هاش بازی میکنه و به بقیه اسباب بازی هاش زیاد تمایلی نشون نمیده. تازه بعضی وقتا هم موقع خواب باید ماشینشو بغل کنه. حتی با وسایل دیگه ای هم که به دستش میرسه ،مثل کنترل تلویزیون، ماشین بازی میکنه. اون موقع اگه ازش بپرسی که چیکار داری میکنی؟ بلافاصله کنترل رو میذاره روی گوشش ومیگه: " ائو " (منظورش الو هست) یعنی من که کنترل رو روی زمین نمی کشم ، من دارم با تلفن حرف میزنم. هی میگم این پسره خیلی ناقلاست! ...
31 فروردين 1390