اولین سفر به شمال
هفتهی گذشته شما برای اولین بار به شمال کشور سفر کردی.
ما به همراه خانوادهی امید جون به شهر محمودآباد رفتیم.
ساعت حدود هفت غروب بود که حرکت کردیم. بهخاطر اینکه هوا خنک باشه و شما گرمت نشه این ساعت رو انتخاب کردیم. تصمیم خوبی بود ولی فقط یه نکته داشت، اونم اینکه هوا کمکم تاریک شد و نتونستیم زیاد از مناظر زیبای جاده استفاده کنیم. و شما هم یه بخشی از راه رو خوابیدی.
شام رو بین راه خوردیم و ساعت حدود یازده شب رسیدیم به ویلا و بعد از خالی کردن وسایل فلاسک چای رو برداشتیم و رفتیم کنار دریا. شما هم به همراه امید به جمعآوری صدف و سنگهای کنار دریا مشغول شدی. البته چون شب بود و شما هم قبلاً کنار دریا نیومده بودی زیاد متوجه دریا و اینکه میشه اونجا آببازی بکنی نشدی. ولی فردا عصرش که دوباره رفتیم کنار آب بعد از اینکه یه عالمه آببازی و شنبازی کردی باز هم با کلی دردسر شما رو تونستیم برگردونیم خونه چون دلت نمیخواست دست از بازی بکشی.
اما شب بعدش وقتی دوباره رفتیم لب دریا شما بازم دلت میخواست آببازی کنی کنی که البته چون هوا تاریک بود ما این اجازه رو بهت ندادیم.
با اینکه هوا خیلی گرم بود ولی در کل حسابی بهمون و بیشتر از همه به شما و امید خوش گذشت. دو سه روزی موندیم و چون دیگه گرما داشت غیر قابل تحمل میشد تصمیم گرفتیم برگردیم. این بار هم شب راه افتادیم وشما باز هم تقریباً کل مسیر رو خواب بودی.
اینم یه چند تا عکس از شما و امید در کنار دریا. التبه بیشتر از موقع بازی کردنت فیلم گرفتم وتعداد عکس ها زیاد نبود.
پینوشت: حیفه که قدر طبیعت رو ندونیم و باریختن زباله زیباییش رو به هم بزنیم. کنار دریا اونقدر آشغال ریخته بودن که وقتی پسرم داشت بازی میکرد همهاش نگران بودم که یه وقت خرده شیشه یا حتی سوزن سرنگ یا زبالههای خطرناک دیگه بهش آسیبی وارد نکنه. بیاین یه کم بیشتر رعایت کنیم و به بچههامون هم از همین حالا این فرهنگ رو بیاموزیم.