اولین روز مهدکودک
گلکم
امروز با همدیگه رفتیم مهد. همیشه وقتی بهت میگفتم خیلی دوست داشتی و با خوشحالی استقبال میکردی، اما من همهاش نگران بودم که به دلیل وابستگی که به من داری نتونی ارتباط برقرار کنی.
ولی خوشبختانه خیلی از اونجا خوشت اومد. البته من تمام مدت توی دفتر نشسته بودم تا اگه طاقت نیاوردی بیام پیشت اما خدا رو شکر که روز اول رو با موفقیت پشت سر گذاشتی و مشکلی هم پیش نیومد. کلی هم توی حیاط مهد با دوستای جدیدت سرسره بازی کردی.
تازه کلی از دانستههات رو هم برای خانم مربی رو کردی که ایشون هم حسابی خوشش اومد.
خیلی دوستت دارم پسر با استعداد من
پینوشت:البته وقتی از کلاس اومدی بیرون حسابی دلت برای من تنگ شده بود و پریدی توی بغلم و خودت رو بهم چسبوندی. ولی منم دلم حسابی برات تنگ شده بود. همش با خودم فکر می کردم الان اونجا بدون حضور من داری چیکار می کنی؟ بهت خوش میگذره؟ راحتی؟ خلاصه که خیلی سخت بود آقای من. ولی باید کمکم عادت کنیم.