رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

رادین همه‌ی زندگی ما

اتفاقات دیروز و امروز

1391/1/29 17:29
نویسنده : مامانی
344 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه پسرم

دیروز بابایی رفت مأموریت. من و شما تنها موندیم. اما خدا دلش نیومد که ما زیاد تنها بمونیم و احساس دلتنگی کنیم. واسه همین هم دایی جون که برای کاری اومده بود تهران، اومد پیش ما. بنابراین ما دیگه دیشب تنها نبودیم. البته دایی به من گفت که رادین دیگه خودش مرد شده و وقتایی که باباش نیست از تو محافظت می‌کنه. الهی قربونت برم مرد کوچک من.

اما شما از همون دیروز صبح که از خواب بیدار شدی یه کم آب‌و روغن قاطی کردی. یعنی تند تند پوشکتو کثیف می‌کردی. من هم هر کاری که مامان جان و بقیه باتجربه‌ها گفتن برات انجام دادم. خدارو شکر خیلی بهتر شدی. فقط یه کم پاهات سوخت.

حضور دایی باعث شد تا شما کمتر بهونه‌ی بابایی رو بگیری، و چون یه کمی هم کسل بودی شب زود خوابیدی. واسه همین وقتی بابایی زنگ زد خواب بودی. خیلی دلش تنگ شده بود و دوست داشت باهات حرف بزنه و صدات رو بشنوه اما موفق نشد.

امروز صبح با دایی تصمیم گرفتیم ببریمت دکتر . البته بیشتر به خاطر سوختگی پات، چون موضوع قبلی خیلی خوب کنترل شد. آقای دکتر گفت که این یه ویروس جدیده که زیاد خطرناک نیست و فقط چون  مدفوع عفونی بوده باعث شده که پاهات بسوزه. بعد هم یه شربت داد و دوتا پماد هم برای سوختگی.

وقتی برگشتیم کلی بادایی بازی کردی. اما بعد از نهار دایی دیگه راه افتاد که برگرده خونه‌شون خوب آخه امیرحسین هم دلش واسه باباییش تنگ شده بود.

اما ناراحت نباش مامان جون، بابایی شما هم امشب برمی‌گرده.

خدایا همه‌ی بابایی‌ها رو که توی سفر هستن به سلامت پیش بچه هاشون برگردون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)