یک، دو، سه،...
عشقم سلام
امروز وقتی که داشتم نرمش میکردم متوجه شدم که تو هم داری همراه من میشماری. اولش فکر کردم که توهم زدم، اما بعد وقتی این کار رو تکرار کردی اطمینان پیدا کردم. بعد خودم باهات تمرین کردم. از یک تا ده فقط 3 و 7 رو بلد نیستی. الهی قربونت برم من اصلاً نمیدونم تو کی و کجا یاد گرفتی که بشماری، ولی واقعاً منو شگفت زده کردی.
حالا این کار تبدیل شده به یه بازی بین ما.
من میگم: یک
تو میگی: دو
من میگم: سه
تو میگی: چا(چهار)، پچ(پنج)، شیش(شش)
من میگم: هفت
تو میگی: هچت(هشت)، نو(نه)، ده
بعدش هم خودت رو تشویق میکنی و برای خودت دست میزنی.
شب که بابایی اومد این بازی رو براش اجرا کردیم و اونم خیلی ذوقزده شد. اولش فکر کرد من باهات تمرین کردم، اما بعدش که فهمید تو خودت یاد گرفتی از تعجب چشماش گرد شده بود. بعدش هم تا آخر شب کلی با هم این بازی رو انجام دادین.
من به تو افتخار میکنم نابغهی کوچولوی من.
پینوشت: راستی یادم رفت که بگم الان هم خیلی وقته که یاد گرفتی با اون اسباببازیت که شکلهای مختلفی داره که بایدهر کدوم رو سر جاشون بذاری، بازی کنی.
الهی که من فدات بشم باهوش من.