رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

رادین همه‌ی زندگی ما

تخته جادویی

1390/10/7 16:50
نویسنده : مامانی
848 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه پسرم

دو سه روز پیش با همدیگه رفتیم بیرون و یه تخته جادویی برات خریدم. آخه شما به نقاشی و البته خط‌خطی و همچنین خودکار و مداد خیلی علاقه داری. سر همین موضوع هم چندتا از لباسهات رو خودکاری کردی. به همین دلیل این تخته رو واست خریدم تا هر چقدر دلت می‌خواد نقاشی بکشی و جایی رو هم خط‌خطی نکنی.

برگشتنی رفتیم پیش خاله مرجان تا ببینیم عکسهاتو درست کرده یا نه. وقتی می‌خواستیم بیاییم تو نیومدی و با اصرار خواستی پیش خاله و عمو داود بمونی. عمو داود کلی نقاشی روی تخته برات کشید و تو هر بار میخواستی که یه چیز دیگه بکشه. اما من چون شام درست نکرده بودم میخواستم زودتر برگردم و وقتی حریف تو نشدم که باهام بیای قرار شد تا اونجا بمونی تا وقتی که بابایی از سر کار برگرده و بیاد دنبالت.

من هم اومدم خونه و به کارهام رسیدم تا وقتی که بابایی اومد و شما رو آورد. معلوم بود که پیش خاله‌اینا حسابی بهت خوش گذشته.

توی خونه تمام مدت داشتی با تخته بازی می‌کردی حتی موقع شام و حتی وقت خواب. طوری که دلت نمی‌خواست بخوابی و هرچی بهت می‌گفتم بچه جون بیا بخواب گوش نمی‌دادی. این بود که بابایی گفت ولش کن بذار بازی کنه، خودش هر وقت خسته بشه میخوابه. خودمون هم خوابیدیم. نصفه شب بلند شدم و دیدم که همینطور که قلم توی دستته و تخته هم کنارته خوابت برده مامان جون.  قلم رو از دستت درآوردم وتخته رو برداشتم گذاشتم بالای سرت و چراغ رو خاموش کردم و برگشتم خوابیدم.

اما صبح تا چشماتو باز کردی فوری سراغ اسباب‌بازی جدیدتو گرفتی و از اون روز تا حالا تنها چیزی که باهاش بازی می‌کنی همین تخته هست. همش هم از من و بابایی میخوای که برات چشم چشم دو ابرو بکشیم، و تا می‌کشیم سریع پاکش می‌کنی و میگی یکی دیگه.

وقتی پیش خاله مرجان بودی چندتا عکس خیلی خوشگل از تو و تخته‌ات انداخته بود که حالا من چندتاشو برات میذارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)