رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

رادین همه‌ی زندگی ما

هدیه تولد

1391/2/14 17:27
نویسنده : مامانی
409 بازدید
اشتراک گذاری

عسلی سلام

توضیحات: پسرم تاریخ نگارش این پست روز دهم فروردین امساله. اما متأسفانه براثر حواس‌پرتی من الان توی وبت قرار گرفته. البته خودت هم بی‌تقصیر نبودی چون وقتی داشتم این مطلب رو برات می‌نوشتم درست موقعی که می‌خواستم بذارمش روی وب یهو از خواب پریدی و شروع کردی به گریه کردن و منم سریع اومدم کنارت و این شد که فراموش کردم بذارمش اینجا. حالا خدا رحم کرد که قبلاً توی کامپیوتر ذخیره‌اش کرده بودم.

پسر گلم چند روزی بود که می‌رفتی ماشین کوچولوهات رو می‌آوردی درشون رو باز می‌کردی و می‌خواستی سوارشون بشی و هرچی هم که من و بابایی بهت می گفتیم که آخه آقا خوشگله شما اون تو جا نمی‌شی به خرجت نمی‌رفت که نمی‌رفت. وخلاصه بعد از کلی تلاش و کوشش و سرانجام عدم موفقیت با گریه و ناامیدی میگفتی که من میخوام توی ماشینم جا بشم و  رانندگی (یا به زبون خودت "راگندی") کنم.

این شد که من و بابایی هم که طاقت دیدن اشکهاتو نداشتیم تصمیم گرفتیم برای هدیه‌ی تولدت یه ماشین برات بخریم که توش جابشی و بتونی رانندگی کنی. واسه همین هم دیروز که تولدت بود سه نفری رفتیم واسه‌ات یه ماشین شارژی خریدیم.

وقتی وارد مغازه‌ها میشدیم اینقدر هیجان‌زده می‌شدی که حد نداشت. از این ماشین به اون ماشین همشون رو هم میخواستی. سوار یکیشون که می‌شدی دیگه پیاده کردنت کار حضرت فیل بود. تازه دوچرخه ها رو هم میخواستی. و هی می‌گفتی بابا من" دوخرچه" میخوام. البته منظورت همون دوچرخه بود جیگرم.

خلاصه ماشینو خریدیم و اومدیم خونه و از لحظه ای که رسیدیم که تقریباً ساعت یک ظهر بود تا آخر شب از توش بیرون نیومدی. حتی غذات رو هم اون تو خوردی. حالا خوب بود که از ذوق ماشین غذاتو خوردی. شب با هر زحمتی بود راضیت کردیم بیای بیرون و بخوابی. اما صبح هم به محض اینکه چشماتو باز کردی گفتی:" مامان منو از تختم بیار بیرون میخوام برم توی ماشینم."

بابایی به شوخی میگه کاشکی یه مدل تختخوابشو هم داشت تا ما اونو برات می خریدیم که حالا که اینقدر ذوقشو داری شب هم همونجا می‌خوابیدی.

خیلی ماشینتو دوست داری و حسابی باهاش سرگرم شدی. البته بابایی بیشتر. چون شما هنوز یه کم مونده تا پات به پدال برسه به همین خاطر هم بابایی ب‌سیله‌ی کنترل شما رو هدایت می‌کنه و خودش هم کلی کیف می‌کنه، چون یاد دوران کودکیش می افته . خودش میگه تو بچگی بیشترین بازی که ازش لذت می‌برده ماشین بازی مخصوصاً از نوع کنترلیش بوده.

اینم عکس‌هایی از شما با ماشین جدید:

این چند نمونه از ماشینهایی که سعی می‌کردی توشون جا بشی:


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله مریم
14 اردیبهشت 91 20:42
سلام رادین جونم عشقم قبل از اینکه شما پا به این دنیا بزاری من ومامانت با هم دوست بودیم وقتی هم امدی با همه ی وجودم دوستت داشتم و دارم.الانم که برای اولین بار دارم خاطراتتو میبینم به وجد امدم وبا هر جمله یاده روزهای گزشته و حال می افتم و گریه ام می گیره.البته از خو شحالی. رادین عزیزم به خوبی دارم میبینم که مامانت و بابا رضا بدون کمک و با همه ی وجود دارن از تو فرشته کوچولو مراقبت می کنن. خدایا رادین مارو به عرش اعلا برسون.
بابای ملیسا
15 اردیبهشت 91 0:13
سلام . باز هم مثل همیشه زیبا و قشنگ نوشتید. وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدیدش به روز شد . لطفا نظر هم بدید . ممنونم .