رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

رادین همه‌ی زندگی ما

پسری که دلش برای باباش یه ذره شده بود

قند و عسلم سلام دیشب (نصف شب) که بابایی از سفر برگشت تو خواب بودی، اما یکی دو ساعت بعدش که بیدار شدی ویهویی اونو کنار خودت دیدی، اولش یه خرده توی تاریکی چشماتو تنگ وگشاد کردی تا مطمئن بشی که درست داری می‌بینی. بعدش که مطمئن شدی بلافاصله شیرجه زدی تو بغلش و با اشتیاق گفتی: "اِ... بابا! " اون لحظه من و بابایی کلی ذوق کردیم، البته بابایی بیشتر خوشحال شد . چون اونم حسابی دلش برای تو تنگ شده بود و وقتی که دید تو هم دلتنگش شدی گفت که خستگی راه از تنش دراومد. بعدش هم پدر وپسر تو بغل همدیگه خوابیدین ! اینجوریاست دیگه آقا پسر ‍! پی نوشت : البته امشب یه کم حال نداری و کلی گریه و سرفه کردی ومن وبابایی رو کلی نگران. و...
14 ارديبهشت 1390

مرد خونه

پسر گلم! بابایی دیشب رفت ماموریت وحالا تو جانشین بابایی و مرد خونه شدی. قربونت برم مرد کوچولوی من! البته امروز صبح زودتر از معمول بیدار شدی وچون خوب نخوابیده بودی همش بهانه میگرفتی. کلک شاید م بهانه ی بابایی رو میگرفتی! بعدش منم که دیگه کلافه شده بودم تصمیم گرفتم ببرمت بیرون تا حال وهوات عوض بشه ودیگه نق نزنی .برای همین آماده شدیم ورفتیم خونه ی خاله مریم تا هم یه دوری زده باشیم هم عکس های شب تولدت رو که انداخته بود ازش بگیریم. البته یه مقدار از راهو خودت اومدی ومنم فقط دستت رو گرفته بودم .توی راه هر کسی که رد میشد با لبخند نگاهمون میکرد (از جمله دوتا آقای پلیس که داشتن با ماشین از توی کوچه رد میشدن) .یه خانومه هم که طاقت ن...
8 ارديبهشت 1390

دل نوشته های مامانی

سلام گاهی وقت ها حس می کنم هیچ کس و هیچ چیز توی این دنیا برام به اندازه ی این موجود کوچولوی معصوم ارزشمند، دوست داشتنی نیست. اونقدر این احساس دوست داشتن برام بزرگ و شیرین و باشکوهه که با هیچ لذتی قابل قیاس نیست. اونقدر بزرگ که هیچ حدی رو نمی تونم براش متصور بشم. اونقدر بزرگ که حس میکنم قلبم براش کوچیکه و از توی سینه ام میخواد با فشار بزنه بیرون. وقتی لبخند زیباشو با اون دوتا دندون موشی میبینم انگار تمام دنیا رو دو دستی گذاشتن توی دستم و احساس می کنم که دیگه هیچی از خدا نمی خوام! واسه ی همینه که دعا میکنم خدا هیچوقت این حس باشکوه رو از من نگیره. ودعا میکنم اونایی که تا حالا این حس رو ت...
1 ارديبهشت 1390

رادین یا مایکل شوماخر؟

بازم سلام این رادین گل پسر خیلی به ماشین بازی علاقه داره.(فکر کنم در آینده قهرمان رالی بشه ) چون اکثر اوقات فقط با ماشین هاش بازی میکنه و به بقیه اسباب بازی هاش زیاد تمایلی نشون نمیده. تازه بعضی وقتا هم موقع خواب باید ماشینشو بغل کنه. حتی با وسایل دیگه ای هم که به دستش میرسه ،مثل کنترل تلویزیون، ماشین بازی میکنه. اون موقع اگه ازش بپرسی که چیکار داری میکنی؟ بلافاصله کنترل رو میذاره روی گوشش ومیگه: " ائو " (منظورش الو هست) یعنی من که کنترل رو روی زمین نمی کشم ، من دارم با تلفن حرف میزنم. هی میگم این پسره خیلی ناقلاست! ...
31 فروردين 1390

رادین طلا شیطون بلا

  دوباره سلام     جونم براتون بگه که این آقا رادین ما خیلی ناقلاست! می پرسین چطوری؟  خوب الآن یه چشمه اشو براتون توضیح میدم:   مثلا وقتی شیطنت و خرابکاری میکنه بابایی مثلا بهش اخم می کنه، بعدش آقا پسر هر شیرین کاری که بلده(اعم از موش شدن، چشمک زدن، شکلک درآوردن، دست زدن، بوس کردن و...) انجام میده. اونوقته که بابایی نه تنها اونو می بخشه بلکه بهش لبخند میزنه، بغلش میکنه وتازه کلی هم قربون صدقه ا ش میره!   اینه که میگم این آقاهه خیلی بلاست! ...
27 فروردين 1390

سرآغاز

سلام ا مروز اولین مطلب رو دارم اینجا مینویسم. آقا رادین دقیقا یک سال و شانزده روزشه وچند روزیه که یاد گرفته چند قدم راه بره
25 فروردين 1390