داستان پسرک پانزده ماهه
پسر نازم سلام
امروز چهارده ماهت تموم شد و وارد پانزده ماهگی شدی. در حال حاضر 6 تا دندون داری ( 3تا پایین، 3تا بالا)، بازیهای لیلی حوضک و کلاغپر رو هم علاوه بر بازیهایی که قبلاً برات نوشتم یاد گرفتی. وقتی هم که شعر ببعی میگه بعبع رو برات میخونیم همراهی میکنی وجواب میدی. اگر هم ازت بپرسیم که مامان یا بابا یا خودت یا هر کس دیگه رو هم چندتا دوست داری؟ جواب میدی :" ده تا". الهی قربونت برم که تبعیض قائل نمیشی و همه رو به یک اندازه دوست داری. هر چیزی رو هم که بخوای به سمتش اشاره میکنی و می گی: " بده".هر وقت هم که ازت بپرسیم فلان چیز رو میخوای یا نه؟ اگه بخوای میگی: "اوهوم " وبا حرکت سر هم تأیید میکنی واگر هم نخوای محکم میگی : " نه " وبا دست و سرت هم تأکید میکنی. البته خیلی جملات دیگهای رو هم می گی که در حد سواد ما نیست مامان جون. آقا خوشگله آخه شما به چه زبونی صحبت می کنین که ما متوجه نمیشیم؟ فکر کنم باید یه مترجم براتون استخدام کنیم.
یه سری رقص جدید خیلی خوشگل و بامزه هم یاد گرفتی که وقتی کوچترین صدای آهنگی رو بشنوی شروع می کنی به انجامشون. اون موقع خیلی خوردنی تر وخواستنی تر می شی. الهی فدات بشم مامانی.
خیلی کارهای شیرین و بامزه دیگه هم انجام میدی که به قول بابایی از اون کارهایی هستن که فقط میشه توی همون لحظه ازشون لذت برد و زمان رو از دست نداد.
خلاصه اینکه از لحظه لحظههای تو رو داشتن لذت میبریم. تو زندگی شیرین مارو شیرینتر کردی.
عاشقتم.