آببازی
سلام, سلام, سلام
چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ حتماً میگی چرا اینقدر دیر به دیر میام!
خوب تقصیر خودته مامان جون!
آخه شما اصلاً نمیذاری که ما به کامپیوتر نزدیک بشیم. اگه روشنش بکنیم باید فقط خودت پاش بشینی. حتی دو سه روز پیش که بعدازظهر خوابیده بودی تا اومدم روشنش کنم نمیدونم کی توی خواب بهت خبر داد ، یهو من دیدم یه موجود کوچولو تیکتیک داره میاد به طرفم، وقتی هم رسیدی با یه قیافهی کاملاً حق به جانب با زبون خودت بهم فهموندی که باید از جات بلند بشم تا شما به کارهای مهمت برسی مادر. الهی قربون خودت و اون قیافهی حق به جانبت و اون کارهای مهمت برم.
جونم برات بگه که توی این روزهای گرم تابستون شما هم به آببازی علاقهی زیادی داری.بنابراین ما هم استخرت رو واست باد کردیم تا حالشو ببری. ولی یه درد سر بزرگ برای من درست شده و اونم اینه که جنابعالی تنهایی نمیری بازی کنی و من هم باید بیام پیشت بایستم، وتایک قدم هم دورتر برم با یه لحن جیغآلود که یه کم حالت مسخرگی هم توشه وخیلی هم بامزهست داد میزنی: مامان، مامان!
آره خلاصه مامان جون این آببازیت هم روزی یکی دو ساعت طول میکشه آخرش هم همینجوری نمیآی که! و من مجبور میشم این کلک رو بهت بزنم که خودم بیام توی خونه تا تو تنها بشی، اون وقت مثل شصتتیر با کلی آب که داره از لباسهات چکه میکنه میدویی تو خونه.
جدیداً دو تا از دندونای تختت نیش زده که خیلی اذیتت میکنن. الهی فدات بشم مامان جون!
کلی عملیات ریاضی هم بلدشدی (البته خیلی وقته ولی من فرصت نکردم زودتر برات بنویسم). مثلاً جواب سؤالهای 2+8 و 2*5 و4+6 و3+7 و جذر 100 و هر مسئلهی دیگهای که جوابش دهتا بشه رو بلدی. آفرین به پسر باهوش وریاضیدان خودم!
پسرم یکی دیگه از چیزهایی که خیلی وقته بلدی و من فراموش کردم برات بنویسم اینه که هر وسیله ای که روشن بشه میگی: بََگ( یعنی برق) و هر وسیلهای هم که خاموش بشه با حالت سوالی میگی: بَدَت؟ (یعنی برق رفت؟). و جالبه که حتی اگه مشغول گریه باشی و چیزی روشن یا خاموش بشه برای یک لحظه گریهات رو متوقف میکنی واین جمله رو میگی و بعد دوباره به گریهات ادامه میدی.
راستی وقتی هم که یه کار خوب انجام میدی خودت خودت رو تشویق میکنی وبرای خودت دست میزنی.
تا چند روز پیش فقط بالا رفتن از پله رو بلد بودی و وقتی از جایی بالا می رفتی دیگه نمی تونستی برگردی و داد میزدی و از ما کمک میخواستی. از این موضوع هم یه بازی برای خودت ومن اختراع کرده بودی، (مادر جون خلاقیت هم داری) و اونم این بود که میرفتی توی اتاق من و بابایی واز تخت بالا میرفتی اون وقت با همون جیغ مسخرههه منو صدا میکردی که بیام وبیرمت پایین. اما حالا پایین اومدن رو هم یاد گرفتی و دیگه به کمک من احتیاج نداری. فقط روزی هزار بار میری بالای تخت و میای پایین ومن بیچاره هم مجبورم روزی هزار بار روتختی رو صاف کنم.
ولی با همهی اینها از اینکه تو رو دارم خیلی خوشحالم وخدا رو هزاران بار شاکرم که منو از لذت این لحظات بهرهمند کرده.
دوست دارم عشق من
این هم یه عکس از آببازیهات