رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

رادین همه‌ی زندگی ما

یه تحول

1390/9/11 14:07
نویسنده : مامانی
1,464 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

ده بیست روزیه که دیگه بهت شیر نمی‌دم. آخه اصلاً غذا نمی‌خوردی ناراحت، وزنت هم به جای اینکه اضافه بشه کم می‌شدنگران. بعد از اینکه با آقای دکتر مشورت کردم تصمیم این شد که دیگه از شیر بگیریمت. حالا خدا رو شکر هم بهتر غذا می‌خوری و هم مجبوری شیر پاستوریزه بخوری. عزیزم تویی که تا حالا بلد نبودی با شیشه شیر بخوری حالا خودت سراغشو می‌گیریچشمک. صبح که که از خواب بلند می‌شی اول باید یه شیشه شیرعسل بخوری، بعدش تازه سرحال می‌شی.نیشخندعزیزم تو خیلی قوی وخیلی راحت با این مسأله کنار اومدی.واقعاً ما رو شگفت‌زده کردی چون انتظار نداشتیم که به این خوبی قبول کنی. فقط یکی دو شب سراغشو گرفتی و بعد هم وقتی دیدی خبری نیست مثل یه آقای خیلی محترم ومتشخص پذیرفتی. تو یه قهرمانی پسرم. تشویقهورا 

اون موقع که می‌خواستم از شیر بگیرمت مجبور بودم روی می‌می چسب زخم بزنم و بگم اوف شده. حالا بعضی وقتا که مشغول بازی هستی صداتو می‌شنوم که خودت با خودت می‌گی:« مَمی اوف، مَمی اوف». اونوقته که خیلی دلم واست می‌سوزه ناراحت، اما بعدش وقتی میبینم که اینطوری خیلی بهتر غذا می‌خوری خودمو دلداری می‌دم و میگم اینجوری بیشتر به نفعته. آخه بابایی هم همش سرزنشم می کنه و میگه که در حقت ظلم کردم و 4 ماه کمتر بهت شیر دادم.

منو ببخش پسرم ولی صلاحت در این بود. در ضمن من که سرخود این کارو نکردم، دکتر بهم گفت.

حالا دیگه تو یه مرد بزرگی که داری یواش یواش مستقل می‌شی.هورا

دلم میخواد روزی که به بار میشینی بهت افتخار کنم.تشویق

پی‌نوشت : الان که دارم این مطالبو می‌نویسم طبق معمول جمعه‌ها با بابایی رفتی حموم ومشغول آب‌بازی هستی ، صدای خوشحالی‌هاتو دارم از توی حموم میشنوم. هر با بابایی میری خیلی بهت خوش میگذره آخه حسابی با همدیگه آب‌بازی می‌کنین  اونوقت بیرون آوردنت از اونجا مصیبته چون دلت نمی‌خواد از بازی دست بکشی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان طاها
11 آذر 90 16:47
خدا حفظش کنه خیلی نازو ملوسه. اسفند و صدقه یادتون نره.