خاطره اولین روز سفر حج 1
سلام به یکییدونهی خودم
بهت قول داده بودم که از خاطرات سفر حجمون برات بنویسم. شکر خدا انگار حالا داره این فرصت دست میده.پس سعی میکنم ازاین به بعد هر وقت که شد از این تجربهی فوقالعاده بنویسم.
روز پنجشنبه نوزدهم خرداد امسال(1390) آغازین روز سفرمون بود. از یکی دو روز قبل ساکهامون رو بسته بودیم. قرار بود که ساعت هشت صبح فرودگاه باشیم.واسه همین هم حدود ساعت شش بیدار شدیم وآماده شدیم. بعد هم بهوسیلهی آژ انس رفتیم فرودگاه. آخه روزهای قبل از همهی فامیل خداحافظی کرده بودیم وازشون خواهش کردیم که به زحمت نیفتن و برای بدرقه نیان. اما وقتی به فرودگاه رسیدیم دیدیم که دایی ابراهیم با زندایی و داداشی محمدرضا و امیر مهدی به زحمت افتاده بودند و اومدند.
اونجا با چندتا از همسفرهامون آشنا شدیم. از جمله خاله اکرم وعمو رضا یوسفی که برادر دوست بابایی هستن و شدن همسفر فابریک ما. واقعاً هم همسفرهای خوبی بودن و حسابی تو این سفر هوای مارو با بچه کوچیک( منظورم شمایی) داشتن.
توی فرودگاه مامانجون و خاله ها تا لحظهی سوار شدن به هواپیما همهاش باهامون تماس میگرفتن و هی نگران تو بودن. میترسیدن که خستگی و کم خوابی و هواپیما و دوری راه اذیتت کنه. مامان جون کلی دعا و نماز و نذر ونیاز کرده بود که انصافاً هم اثر کرد. آخه مامانی تو یه کم سابقهات خراب بود. چون توی سفر هوایی قبلی که به کیش داشتیم موقع برگشت خیلی کلافه بودی و بیقراری کردی. وسه همین هم اون طفلکی ها دلشون شور میزد. ولی در عوضش قبل از اون وقتی که رفتیم مشهد تو توی هواپیما خیلی پسر خوبی بودی. ومن همهاش امیدم به این بود که خدای خوب ومهربون که تو رو توی این سن و سال دعوتت کرده حتماً هم بهمون کمک میکنه که همین طور هم شد.
موقع رد شدن از گیت خیلی از همسفهامون رو دیدم که نینیهایی به سن وسال تو یا کوچیکتر یا بزرگتر داشتن و این مساله باعث قوت قلبم میشد که تنها نیستم وافرادی با شرایط مشابه دور و برم هستن.
خلاصه ساعت 11:20 هواپیما از زمین بلند شد و ما سفر روحانیمون رو به سرزمین وحی آغاز کردیم. باید بگم که توی هواپیما فوقالعاده بودی و اصلا ًگریه و اذیت نکردی. فقط نکتهاش این بود که دوست نداشتی یه جا بشینی و تمام مدت توی راهروی هواپیما رژه میرفتی وبه همهی مسافرها سر میزدی. مامان جونم فکر کنم میخواستی به مهماندارها کمک کنی که خسته نشن.
اما در کل خیلی پسر خوبی بودی. فقط یه بار هم خرابکاری کردی که با همدیگه رفتیم توی دستشویی هواپیما و عوضت کردم.
در نهایت بعد از حدود 3 ساعت پرواز به فرودگاه جده رسیدیم.
فعلاً تا اینجا رو داشته باش تا بعد...
این هم عکسهایی از توی هواپیما