عکاسخونه
ماه من سلام
چند روز پیش رفته بودیم آتلیه خاله مرجان. دیدیم یه نینی که خیلی کوچولو بود رو آورده بودن عکس بندازه. خاله مرجان هم کلی عکسهای خوشگل ازش گرفته بود. بعدش من به خاله گفتم خیلی دلم میخواد چندتا عکس جدید از رادین بگیری.( آخه میدونی مامان جون شما چند وقتی بود که با اینکه با خاله خیلی جوری وخیلی دوستش داری اما نمیدونم چرا تا میخواست ازت عکس بگیره گریهزاری راه مینداختی و نمیذاشتی این کارو انجام بده. نمیدونم شاید از تاریکی اتاق آتلیه میترسیدی.)
خاله مرجان هم پیشنهاد کرد که یه بار دیگه امتحان کنیم شاید شما اینبار همکاری کنی.
واسهی همین هم امروز که از خواب بیدار شدی بهت قول دادم که اگه صبحانهات رو بخوری با همدیگه بریم ددر . تو هم به عشق ددر تند و تند صبحانه خوردی و بعدش لباس پوشیدیم و رفتیم پیش خاله. توی راه همهاش دعا می کردم که این دفعه دیگه از خر شیطون پیاده بشی و بذاری خاله ازت عکس بگیره.
وقتی رسیدیم اولش یه کمی به حال خودت گذاشتیمت تا هر کاری دوست داری بکنی بعد هم خاله یواشیواش با یه ترفندهایی کشوندت توی اتاق آتلیه و بعد هم شروع کرد به عکس گرفتن.
تو هم امروز خیلی آقا شده بودی و هر کاری که خاله ازت خواست انجام دادی، و نتیجه اینکه عکسهات حسابی خوشگل شدن مامان جون. الهی فدات بشم که تو اینقدر گلی پسر نازم.
عکسها به حدی قشنگ شدن که نمیتونستم از توشون انتخاب کنم به خاطر همین به خاله گفتم خودش انتخاب کنه. البته خاله لطف کرد و گفت هر چندتاشو که خواستین چاپ میکنم و بقیه رو هم فایلش رو بهتون میدم. من هم حسابی ازش تشکر کردم.
خیلی خوشحالم پسرم. ممنون که همکاری کردی. آخه این فرصتها دیگه برنمیگردن و فقط این عکسها هستن که جاودانهشون میکنن.
خیلی دوستت دارم عشقم.